حال خوشی ندارم.دوباره ترسها، از دست دادنها، ترس از بیمارستان، ترس از مرگ، ترس از چطور بچههایم تاب بیاورند بی من... ترس از جدایی بین فرزندانم، ترس از همه چیز...سامان میگه فکر نکن، همه روزی که انتظار نداریم میریم، نمیتونم، تنها که میشم، شب که میشه،...دست خودم نیست انگارگریهام میگیره، میترسممیترسم از اینکه اهنگ تاب نیاره، لبخند منزوی بشه و محمد دیگه شیطنت نکنه....وجودم اروم نمیگیره...میترسم برم دکتر یگه باید بستری شیبچه هام تنها میمونن، مامان اخم میکنه، خواهرهام غر میزنن.همه سرزنشم میکنن...هنوز هیچ کس خبر نداره، بعد غربالگری اول اگر مشکلی نبود اول به بچه ها میگیم و بعد به همه.خبر بارداری چهارمم رو 144...
ما را در سایت 144 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : me-and-around-me بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 3:28